در تصویر زیر یکی از اولین دستههای موزی نشان داده شده است که به نروژ فرستاده شدند.
کریستین
ماتیسن (Christian Mathiessen) یکی از افرادی است که در این تصویر حضور
دارد. او یکی از چهار واردکننده بزرگ میوه به نروژ است.
نروژ بعد از
انگلستان، دومین کشور اروپایی است که این میوه را وارد قارۀ سبز کرد.
موزهای نشاندادهشده در تصویر، موزهای گروس میشل (Gros Michel) است.
گروس میشل، که اغلب به نام بیگ مایک (Big Mike) شناخته میشود، یکی از ارقام صادراتی موز است و تا دهۀ ۱۹۵۰م مهمترین نوع صادرشده به ایالات متحده امریکا بهشمار میآمد.
با ایجاد سایه میتوان شکل های قشنگی ساخت که در ادامه ایمیل و با استفاده از تصاویر آموزشی زیر، می توانید با گرفتن درست دستانتان در مقابل نور، سایه های دلخواهی را به آسانی ایجاد کنید ...
از طرف imando (کاربر فروم)
از قراری که گذاشته بودیم بنا به درخواست بعضی دوستان بلاگ برای سطح دسترسی راحت به مطالب قدیمی تر (که به عقیده بعضی ها جذاب ترند) این کار انجام شد. به علاوه واژه های کلیدی بلاگ هم می تونه به شما کمک کنه!!
تا کنون دو مطلب مردمی به دست ما رسیده که در طی این جند روز به نمایش در خواهند آمد!
انشالله که بلاگ بعد از امتحانات و با نویسنده جدید، نوید فتحی فعال تر هم خواهد بود!(انشالله)
مسابقه فکر فکر هم تا حالا فقط یک نفر جواب کامل داده، دو نفر دو سوال را درست جواب دادند و آن دوست یک پنجی رو هم که می دونید...
لینک سری 1 مسابقه:
http://funof15helli1.blog.ir/1393/10/19/%D9%81%DA%A9%D8%B1-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF
لینک شرایط و قوانین:
http://funof15helli1.blog.ir/1393/10/19/%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87
موفق باشید...
افتتاح شد!
بخش داستان راه اندازی شد و از امروز هر روز بروز تر می شود
حتما سر بزنید
شما میتوانید داستان های خود را در فروم ثبت کنید!!
و آنها پس از تایید در بلاگ اصلی نمایش داده می شوند
فروم ما رو هم فراموش نکنید!
چهار نفر بودند.
اسمشان اینها بود.
همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی.
کار
مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می
رساند، هرکسی می توانست این کار را بکند ولی هیچ کس اینکار را نکرد. یک کسی
عصبانی شد چرا که این کار کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس
این کار را نخواهد کرد.
سرانجام داستان این طوری شد هرکسی، یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد!!؟
یک روز کارمند پستی که به نامههایی که آدرس نامعلوم دارند
رسیدگی میکرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود
نامهای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود:
خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی میگذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.
این
تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج میکردم. یکشنبه هفته دیگر عید
است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کردهام، اما بدون آن پول
چیزی نمیتوانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم . تو ای
خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن ...
کارمند
اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.
نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی
میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ...
همه
کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال
بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت، تا این که نامه
دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامهای به
خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود :
خدای
عزیزم، چگونه میتوانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو
توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم.
من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی ... البته چهار دلار آن کم
بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشتهاند!!...
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم...
بسمت
میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند... و سفارش دادند:
پنجتا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا... سفارششان را
حساب کردند، و دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند...
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود
دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان
چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی
از او بکشند؟
سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را
انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود
و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد
هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.
چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان.
یک مرد لاف زن, پوست دنبهای چرب در خانه داشت و هر
روز لب و سبیل خود را چرب میکرد و به مجلس ثروتمندان میرفت و چنین وانمود
میکرد که غذای چرب خورده است. دست به سبیل خود میکشید. تا به حاضران
بفهماند که این هم دلیل راستی گفتار من. امّا ...
شکمش از گرسنگی
ناله میکرد که ای درغگو, خدا , حیله و مکر تو را آشکار کند! این لاف و
دروغ تو ما را آتش میزند. الهی, آن سبیل چرب تو کنده شود, اگر تو این همه
لافِ دروغ نمیزدی, لااقل یک نفر رحم میکرد و چیزی به ما میداد. ای مرد
ابله لاف و خودنمایی روزی و نعمت را از آدم دور میکند. شکم مرد, دشمن سبیل
او شده بود و یکسره دعا میکرد که خدایا این درغگو را رسوا کن تا بخشندگان
بر ما رحم کنند, و چیزی به این شکم و روده برسد.
عاقبت دعای شکم
مستجاب شد و روزی گربهای آمد و آن دنبة چرب را ربود. اهل خانه دنبال گربه
دویدند ولی گربه دنبه را برد. پسر آن مرد از ترس اینکه پدر او را تنبیه کند
رنگش پرید و به مجلس دوید, و با صدای بلند گفت پدر! پدر! گربه دنبه را
برد. آن دنبهای که هر روز صبح لب و سبیلت را با آن چرب میکردی. من
نتوانستم آن را از گربه بگیرم. حاضران مجلس خندیدند, آنگاه بر آن مرد
دلسوزی کردند و غذایش دادند. مرد دید که راستگویی سودمندتر است از لاف و
دروغ.
فقیری از کنار دکان کباب فروشی می گذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخ ها کرده و به روی آتش نهاده باد می زد و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت.
وبلاگ برای مدت کمی ، حدودا دو سه روز کمی یا بطور کلی نیمه فعال میشود.
مسابقه فکر فکر فکر سری 1 به این علت تا اطلاع ثانوی تمدید شد.
علت این تاخیر بعدا گفته خواهد شد.
بعضی مطالب نمایش داده نمی شوند.
بعد از پایان کار وبلاگ دوباره فعال میشود(فعال تر از قبل!! شاید با نویسندگان جدید)